چپ، راست، اخلاق سياسى، و آن سرود ننگين
پاسخى به مهدى عربشاهى
سياوش دانشور

به دنبال تجمع و اعتراض دانشجويان پلى تکنيک، مطلبى باعنوان "درباره ضرورت رعایت اخلاق سیاسی" توسط مهدی عربشاهی نوشته شده که دانشجويان چپ را از جمله؛ دانشجويان "آزادی خواه و برابری طلب" و یا "دانشجویان سوسیالیست" را متهم به مصادره کردن تجمع تحکيم وحدت ميکند. ايشان در اين مطلب موعظه اخلاق سياسى ميکند و دانشجويان چپ را به رفتار "غير اخلاقى و جعل خبر" متهم ميکند.
جستجوى واقعيت دانشگاه را اما بايد در متن يک تاريخ جستجو کرد. تحکيمى ها که امروز ساز "ليبراليسم" را کوک کردند و از "سابقه فعالیت های ۱ دهه اخیر انجمن اسلامی امیرکبیر در راه اندازی فراکسیون مدرن دفتر تحکیم و دگردیسی آن به یک سازمان مدنی مدافع دموکراسی و آزادی" سخن ميگويند، يادشان رفته بگويند که اينها همان فرزندان خلف "انقلاب فرهنگى" سروش و شرکا هستند که قرار بود "پيوند حوزه و دانشگاه" را برقرار کنند و سابقه شان بيشتر از "يک دهه" است! اينها کسانى هستند که بازوهاى قدرت جناحهاى دولتى در دانشگاه بودند و روى دوش سرکوب خونين چپ توانستند ارگانها و نشريات شان را ايجاد کنند. اينها زائده هاى جناح هاى حکومتى هستند که کارشان بسيج دانشجويان پشت مضحکه انتخابات رژيم و عقايد سوپر ارتجاعى پست مدرنيسم بود. اتفاقى که افتاده اينست که اين بازار ورشکست و اين سياست ها رسوا شد. اينکه فشار واقعيات سياسى و مقاومت و مبارزه چپ جامعه و دانشگاه باعث "دگرديسى" خود اين جريان هم شد، البته مورد اشاره عربشاهى و دوستان تحکيمى و اسلامى شان نيست. امروز اينان "ليبرال" شدند چون خاکريز مقاومت در مقابل رشد چپ در دانشگاه نميتواند زير پرچم انصار حزب الله و انجمن بسيجى باشد. چون خزعبلات پست مدرنيستى به همان پستوهاى کتابخانه تحکيم رانده شده است و ديگر امکان شکل دادن به فضاى فکرى مسلط در دانشگاه و "مشغله تئوريک" دانشجو را ندارد. اينان امروز با پرچم "دموکراسی و ليبراليسم" و راست کلاسيک ظاهر شدند تا اعلام کنند که بنا به آلرژى طبقاتى شان "نسبتی با پلاکاردهای سرخ" برقرار نمی کنند. اين اظهارات اگرچه ظاهرا مخاطبش دانشجويان چپ است اما پيام به کسانى ديگر است. بدوا اين را بايد تصريح کرد که اطلاق "ليبرال" به اينها و قبول ظاهرى آن يک آوانس سياسى است. اينها با هيچ استاندارد و معيارى ربطى به ليبراليسم کلاسيک ندارند. اينها بيشتر نئوکان هستند تا ليبرال. ايران بورژوازى ليبرال ندارد. نه سياستهايشان و نه اهداف شان و نه پرنسيپ و شعارها و تاکتيک و استراتژى شان با ليبراليسم خوانائى ندارد. در ايران وقتى جان لاک بيچاره و بحث سيويل سوسايتى آلت دست "مدينته النبى" خاتمى ميشود، وقتى کانت وسيله توجيه چرخش سياسى گنجى ميشود، "ليبراليسم" تحکيم وحدت هم چيزى نيست جز عقب نشينى به سنگرى براى مقاومت عليه چپ. و گرنه چه کسى نميداند عليرغم تضاد پايه اى و طبقاتى ليبراليسم و سوسياليسم؛ ليبراليسم با فالانژهائى که پلاکارد پاره ميکنند، کتابخانه بهم ميريزند، و وقتى شکست ميخورند اداى مارتين لوترکينک را در مى آورند، آسمان تا زمين فرق دارد. کسى و هيچ دانشجوى سال اول که دو بار رفتار اين آقايان را ديده است على القاعده توهمى به اينها ندارد. تاريخ و سابقه اين خط روشن است. اينها حتى وقتى لباس حزب الله را درمياورند و عباى ليبرال جهان سومى و ولتر اسلامى به تن ميکنند، نميتوانند ظرفيت دست راستى شان را در تقابل با پلاکارد سرخ، در پاره کردن شعار "يا سوسياليسم يا بربريت" پنهان کنند! دليل اين امر البته "اخلاق بد" اينها نيست و سوسياليستها در تحليل اين موضوع دچار چنين خطاى بزرگى نميشوند. اين موضوع قبل از اينکه "اخلاقى" باشد سياسى و طبقاتى است و صد البته نميتواند در پوشش موعظه اخلاقى "ليبرالى" از ديد چپ پنهان بماند.
معضل عربشاهى چيست؟
اساس تلاش عربشاهى اما انکار هويت جديد جنبش دانشجوئى و چرخش به چپ در دانشگاههاى ايران است. اين بويژه در پلى تکنيک که همواره راستها مجموعا در آن دست بالا را داشتند براى ايشان و دوستان تحکيمى شان گران آمده و نرخ سهامشان را در بازار بورس جنگ و رقابت جناحها پائين آورده است. اين تصوير که دانشجويان چپ جمعيتى ٢٠ تا ٣٠ نفر هستند و "حساب شده با هر نفر یک پلاکارد سرخ رنگ بزرگ" جلوی تجمع کنندگان قرار ميگيرند تا آن را "مصادره" کنند، واقعا تلاشى مضحک است. بگذاريد بپرسيم چه ضرورتى دارد براى اين جمعيت قليل ايشان دست به قلم ببرند و درس اخلاق بدهند؟ چگونه ممکن است جمعيتى قليل هم در ١٦ آذر و هم در تجمع اخير از سخنرانى همفکران ايشان و خواندن سرود "اى ايران" ممانعت کنند؟! درد ايشان واقعا اخلاق بد دانشجويان چپ و سوسياليست دانشگاه است يا همان آلرژى و ضديت طبقاتى با پلاکاردهاى سرخ؟ "اى ايران" البته براى ناسيوناليستها و فاشيستها و خاک پرستان مقدس است، همانطور که سرود اى آلمان براى نازيستها و اس اس ها مقدس بود. ليبراليسم و دمکراسى جهان سومى که زير پرچم اسلامى و سرود اى ايران هويتش را تعريف ميکند، پيشاپيش خود را افشا کرده است. افق اين خط تنها ميتواند روى الاکلنگ اصلاح طلبان حکومتى و يا استرتژى نظم نوينى تبئين و ساخته شود. اين نه اتهام است نه تحليل، يک واقعيت مادى و سياسى است که يک سر آن در دانشگاه هاى ايران است و سر ديگر آن در مراکز آکادميک وابسته نئوکانها در آمريکا. طرفداران دمکراسى در ايران که هر روز يکى شان به آمريکا مشرف ميشوند و اداى چلبى و سربازان دمکراسى را در مى آورند به کسى پوشيده نيست.  مستقل از اينکه هر فردى خود را چگونه تعريف و تبئين ميکند، اگر روى اين خط ميرود، بستر اصلى سياسى و قبله جهانى اش آنجاست. اما کسى که از قليل بودن چپ حرف ميزند به رژيم اسلامى هم آوانس ميدهد. فعاليت چپ غير قانونى است. اين اردو بيشمار قربانى در دو رژيم گذشته داده و هربار که فرصتى دوفاکتو پيدا کرده مثل قارچ از زمين روئيده است. اين افق ريشه در واقعيات اقتصاد سياسى يک جامعه سرمايه دارى و تقابلهاى طبقاتى دارد که سرکوب نميتواند آن را ريشه کن کند. اين جريان برخلاف تحکيم دست ساز نيست. کافى است يکماه شمشير ترور و اختناق از روى سر دانشگاه و جامعه برداشته شود تا معلوم شود که چه کسى اقليتى ناچيز است. اگر در دانشگاه حق نشر و بيان و ابراز وجود از سايه ترور و حذف و محروميت رها شود، آقايان تحکيمى در يک انتخابات واقعا آزاد صد راى هم نمى آورند. يادتان باشد که همين دانشجويان فعلى دانشگاههاى ايران از صد فيلتر گزينش عبور کردند و در دانشگاه و خوابگاه با صد مانع روبرو هستند. اگر هنوز شما با اتکا به قدرت دولتى و حمايت آشکار و پنهان دستگاه سرکوب و حمايت مالى و سياسى اين وضعتان است، تکليف تان در يک شرايط برابر بيشتر از معلوم است.
پرنسيبهاى چپ
دانشجويان چپ و کلا آزاديخواهى سوسياليستى، برخلاف تازه "ليبرال" هاى اسلام زده "وطنى"، از آزادى و اختيار انسان شروع ميکند. آزادى بيقيد و شرط سياسى – حتى آزادى فاشيستى ترين و ناهنجارترين عقايد – در قاموس چپ امرى بديهى است. اما ايشان يادش رفته که تحکيم زير چتر حکومت و نهادهاى امنيتى دانشگاه، عليرغم تعدى هائى که اخيرا به فعالين آنها شده و همين هم از نظر دانشجويان آزاديخواه محکوم است، فعاليت ميکنند. آنچه که براى تحکيم و انجمنهاى اسلامى سنتا آزاد بوده براى دانشجويان سوسياليست با زندان و ترور و شکنجه و تصادف خيابانى و پرت شدن از پنجره همراه بوده است. تا دانشجوى چپ حقى را اعاده ميکند، صفى از مبصران و کهنه توده ايها و بچه حاجى هاى بازار سيگنال امنيتى ميدهند و مشغول پرونده سازى ميشوند تا کماکان اين سفره در خدمت اسلام و اصلاحات دينى بماند! امثال عربشاهى اگر خيلى در مکتب دمکراسى و ليبراليسم تغيير کردند، لطفا همراه دوستان ديگرشان طى بيانيه اى اعلام کنند؛
١- بستن و توقيف نشريات دانشجوئى قويا محکوم است و خواهان بازگشائى مجدد همه اين نشريات هستند.  
٢- از آزادى بيقيد و شرط بيان دفاع ميکنند و هر گونه تعدى به دانشجو و اساتيد را به اين اعتبار محکوم ميکنند.
٣- هر نوع سياست گزينش اسلامى و امنيتى و ستاره دار کردن و کنترل و اخراج و محروميت و غيره را قاطعانه محکوم ميکنند و خواهان الغاى فورى همه اين قوانين ارتجاعى هستند.
٤- اعلام کنند که دانشگاه يک محيط علمى است نه پادگان نظامى، نه حوزه، نه زندان زنان، نه مسجد و منبر. خواهان بيرون انداختن اين ارگانهاى سرکوب از دانشگاه شوند. هر نوع فعاليت و تلاش اين جريانات و ارگانهاى سرکوب حکومتى قاطعانه محکوم شود و شرايط فعاليت آزاد و بدون اذيت و آزار دانشجو تامين شود.
٥- جداسازى و آپارتايد جنسى در دانشگاه محکوم شود و تمامى قوانين مترتب و تحميل شده در اين زمينه الغى شوند. لااقل مثل يک ليبرال از آزادى پوشش دانشجويان دفاع کنند. فعلا ممنوعيت تظاهر مذهبى در دانشگاه و مراکز آموزشى پيش کش.
٦- اين دمکراتها و "ليبرالها" لطف کنند مکانيزم تضمين مادى تحقق اين خواستها را به دانشجوى معترض و آزاديخواه و سوسياليست نشان دهند.
٧- از آزادى ايجاد تشکلهاى مستقل دانشجوئى و از انتخاب آزادانه و بدون هرگونه تحريک و تهديد و اعمال فشار دفاع کنند.
من اينها را اينجا نگفتم که توهم خودم را بيان کنم. اينها را گفتم که تاکيد کنم اتفاقا حمله به پلاکارد مدافع سوسياليسم و آلرژى به پلاکارد سرخ و عصبيت آقاى عربشاهى – عليرغم برخورد بخشى از حکومت با تحکيمى ها- جوهرش همان ارتجاعى است که تحکيم و انجمنهاى اسلامى را متولد کرد و بقاى آن هم عليرغم "دگرديسى" اجبارى آن به همان ارتجاع تکيه دارد.
کدام حقوق بشر؟
عربشاهى ميگويد: "اکثریت دانشجویان ایران مدتهاست که پیگیری دموکراسی و حقوق بشر در یک ساختار دموکراتیک را در کنار دفاع از حقوق صنفی شان سرلوحه فعالیت های خود قرار داده اند".
اولا معلوم نيست ايشان بنا به نتايج کدام موسسه نظرسنجى معتبر چنين ادعائى ميکنند؟ واقعيات سياسى در دانشگاهها عکس اين گواهى ميدهد. ثانيا دانشجو "صنف" نيست. تبديل دانشجو به صنف همان هدفى را دنبال ميکند که تاريخا طبقه کارگر را به صنف تقليل داده، زنان را به صنف تقليل داده و دنبال نخود سياه "حقوق صنفى" فرستاده تا سياست را به "از ما بهتران" و بورژوازى واگذار کند. دانشجو بعنوان انسان مطالبات رفاهى دارد و بايد همواره از آن دفاع کند. اما طرح همين مطالبات رفاهى هم توسط گرايشهاى اجتماعى مختلف معانى و روشهاى مختلفى دارد. دفاع از مطالبات رفاهى براى دانشجوى آزاديخواه يک جز لاينفک دفاع از حرمت و حقوق انسانى است. حرمت و حقوقى که موقعيت و مکان اقتصادى و يا دوره دانشجوئى تغييرى ماهوى در آن نميدهد. و دفاع از همين مطالبات براى آقايان "ليبرال" تقليل آن به مطالبات صنفى و تبديل دانشجو به چرخ پنجم ارابه سياسى سرمايه است. در قلمرو سياست، حقوق بشر شما، که بند طلائى آن قدوسيت مالکيت است، چيزى نيست جز طوق بردگى سرمايه و مناسبات مبتنى بر مالکيت خصوصى بر گردن بشر بطور اعم و بشر کارگر بطور اخص. دانشجو اگر مدافع اين باشد بهتر است برود درسش را بخواند و کارى به سياست نداشته باشد. بشر و حقوق بشر شما در اسارت اولويت سود و سرمايه و بازار است و در ايران اسلام زده به صدقه و صندوقهاى قرض الحسنه تنزل پيدا ميکند. حقوق بشر يک ويترين است که متاع آن و دولت آن و ساختار سياسى متکى به آن، همان است که جناب بوش و بلر و ديگران براى مردم خاورميانه و بخش اعظم دنيا آوردند. در خود غرب اين مقوله بعد از پايان جنگ سرد به يک شوخى بيمزه تبديل شده است. محصولات دمکراسى و حقوق بشر در کشورهاى موسوم به "جهان سوم" امثال کرزاى و طالبانى و سيستانى و مقتدا صدر و خامنه اى است. بشر اما در قاموس سوسياليسم يک کليت يکپارچه است با حقوق و آزاديهاى برابر و استفاده از نعمات موجود با امکانات و شرايط مشابه و برابر معنى ميشود. بشر سوسياليستى طبقاتى نيست، "ايدئولوژيک" نيست، "خودى و غير خودى" ندارد، "ايرانى و افغانى و عرب" و غيره ندارد، اسلامى و غير اسلامى ندارد. دمکراسى شما چيزى نيست جز تعريف سرمايه از آزادى بشر، بشرى که در بازار و مبادله به يک کالا تنزل يافته است. همين حقوق صورى هم تابعى از اولويت سرمايه است و داغ لعنت سلطه طبقاتى را برپيشانى دارد. اين "گفتمان" ديرزمانى است که پوسيده است. آزادى بشر بطور کلى با وجود طبقات و سلطه سرمايه يک غير ممکن تاريخى است. بشر اگر استبداد و ديکتاتورى نميخواهد بايد سرمايه را بزند چون کارکرد سرمايه و راست و ريز کردن تجارت و سود لازمه اش زير پاگذاشتن بشر است. سرمايه دارى آزاد و عدالتخواه و دلسوز چرت ترين مقوله اى است که ميشود در عالم سياست از آن حرف زد. دانشجويان بدرست اين حقوق بشر را نميخواهند و اتفاقا ميخواهند بشر را از اسارت اين مذهب زمينى رها کنند.
"انديشه هاى ايدئولوژيک"
عربشاهى مثل هر سرباز دوره بعد از جنگ سرد يادش نميرود که حمله به سوسياليسم را با مهر "اندیشه های ایدوئولوژیک" همراه کند. من ميدانم که هنوز در ميان چپ هستند رگه هائى که سهوا و يا واقعا سوسياليسم و کمونيسم را "ايدئولوژى" نام ميگذارند. اين البته تاريخ طولانى دارد و اينجا امکان ورود به اين بحث موجود نيست. اما ذکر چند سرخط لازم است. کمونيسم يک جنبش اجتماعى است نه يک ايدئولوژى. مارکسيسم پرچم و نقد اين جنبش به سرمايه دارى و جهان معاصر است. ايدئولوژى از ديدگاه مارکسيسم شکل وارونه و مذهبى گونه واقعيت است. شکل غلط آگاهى است. اسارت واقعيت زنده در يک مدار بسته اصول و جداول و فرمولها و انتزاع از دنياى واقعى و ديناميزم تلاش و تغيير آگاهانه است. کمونيسم يا ماترياليسم پراتيک جنبشى انتقادى و دخالتگر براى تغيير واقعيت مادى است. ايدئولوژى اما بنيان جامعه طبقاتى و جزئى از تاريخ طبقات است و در جامعه بورژوائى مرتبا توليد و بازتوليد ميشود. مدرنترين دولتهاى بورژوايى امروز متکى به منحط ترين ايدئولوژيها است. همان سرود ننگين اى ايران- که براستى نشان عقب ماندگى و از خود بيگانگى انسان است که خاک را پرستش ميکند و خاک را به جان و هويت و ارزش و اصالت انسان ارجح ميداند- چکيده ايدئولوژى ناسيوناليسم ايرانى و شما "ليبرال" هاى جهان سومى است. بورژوازى نميتواند به نقد ايدئولوژى بنشيند چون خود با اتکا به عقب مانده ترين ايدئولوژيها و آرا دوام و بقاى حاکميتش را تضمين ميکند. اگر چپ غير کارگرى و اردوگاهى تاريخا از مارکسيسم ايدئولوژى ساخته، بايد حکمت آنرا در تغيير ريل اجتماعى و طبقاتى اى جستجو کرد که بنام کمونيسم، شکلۍ ديگر از اختناق و سرمايه دارى و اسارت را سازمان داده است. کمونيسم امر آزادى را در نفى تمام عيار و مدام وضع موجود ميبيند، طورى که بنيانهاى توليد و بازتوليد طبقات و بردگى مزدى و ايدئولوژى توجيه گر آن ورافتد. کمونيسم انسان محور است. شبه ليبرالهاى اسلام زده خوبست اگر عليه کمونيسم حرفى براى زدن دارند، نه از زبان پوپر و گادامر و دريدا و شريعتى و ديگران بلکه از زبان مارکس مستقيما حرف بزنند و همان را نقد کنند. ما با کمال ميل وارد بحث ميشويم. ترديدى ندارم حرفى براى زدن ندارند. اسلاف عربشاهى زمانى ماترياليسم تاريخى مارکس را با اگر و مگر در سايز دماغ کلئوپاترا "رد" ميکردند! اما بزرگانشان در وال استريت هر روز مجبورند به تئوريهاى مارکس رجوع کنند تا شايد براى رفع و کنترل بحران اقتصادى خاکى برسرشان بريزند. بورژوازى عليرغم افاضات "پايان تاريخ و پايان ايدئولوژى" بعد از جنگ سرد مدتهاست از اين سنگر عقب نشسته است. اينکه در ايران هر بحثى با يک اختلاف فاز طولانى، و هر جنس بنجولى عليرغم باد کردنش در بازار در دکان عده اى عرضه ميشود، دليلش نه در تفحصات و غور "تئوريک" آقايان بلکه دقيقا در اهداف سياسى ارتجاعى شان نهفته است. آقاى عربشاهى و شرکا نيز بهتر است کمى با زمان و افت و خيز قبله آمالشان رشد کنند. درد واقعى ايشان نه "ايدئولوژى" است نه "اخلاق بد" چپ و نه "قليل" بودن چپ. معضل اساسى بن بست جريانى است که تاريخ مصرفش در قلمرو سياست و در دانشگاهها تمام شده است. جسارت سياسى حکم ميکند حرف دلشان را صريح بزنند. و بالاخره چپ برخلاف راست آزادى بيقيد و شرط سياسى و حقوق فردى و اجتماعى را از هيچ بنى بشرى سلب نميکند. کمونيسم و سوسياليسم کارگرى برخلاف راست که ضد انسان است جريان و جنبشى براى رهائى بشر است. *